بچه غربی سرفه میکند. مادر یک دستمال درمیآورد و به بچه میدهد
بچه شرقی شدید سرفه میکند. مادر به او میگوید "نکن". بعد هم بچه را
دعوا میکند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هممیزند.
2- بچه غربی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. پدر بهاو
میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانشبدهد.
بچه یورتمه کنان بطرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کارمهمی
انجام میدهد.
بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. اورا بزور و کشان
کشان بیرون میبرند. بچه زِر میزند.بچه شرقی غر میزند ونمیخواهد از
مغازه بیرون برود. قربان صدقه اش میروند و وعده شکلات و بستنیمیدهند.
بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارجمیشود.
مشغول چانه زدن بر سر تعداد بستنی است.
3- بچه غربی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند.
مادر گوش میدهد، اماعکسالعملی نشان نمیدهد.
بچه شرقی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادرتعریف میکند.
مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرونبکشد، گوش
میدهد. به بچه میگوید: "اون فقیره. واسه همین بیتربیته. تو باهاش بازی
نکن!" ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شدهام!!)
..... 4- بچه غربی بستنی میخورد. مادر به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
بچه شرقی بستنی میخورد. مادر دور دهانش را پاک میکند
.... 5- بچه شرقی زرمیزند. مادر دعوایش میکند. پدر به مادر میتوپد که
بچه را دعوا نکن. بچه لگدیحواله پدر میکند. مادر میخندد. پدر بچه را
دعوا میکند . بچه شرقی زر میزند. باز هم به او وعده و رشوه میدهند(بچه
غربی کلاً زیاد زر نمیزند)
6- بچه غربی زمین خوردهاست. بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.
بچه شرقی زمینخوردهاست. مادر توی سرش میزند .
بچه را بلند میکند ومثل کیسه سیبزمینی میتکاند. بچه میترسد و جیغ
میکشد. مادر گونه میخراشد. هردو مفصل هوار میکشند. بعد بچه میرود
بازی کند. مادر آینه درمیآورد تا آرایشش را کنترل کند.
7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفتهاست. مادر از کیفش کاغذ و
مدادرنگی بیرون میآورد. بچه مشغول میشود.
در مطب دکتر حوصله بچهشرقی سر رفته است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد.
یک صورتحساب از کیفشدرمیآورد. یک خودکار ته کیفش پیدا میکند. اول کلی
"ها" میکند و نوک زبانشمیزند تا بنویسد. بچه دو خط میکشد. رنگ ندارد
و جذبش نمیکند. از جایش بکندمیشود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل
گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشدلاینقطع میگوید "نرو، نکن، نگو، دست
نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، بهپدرت میگم ...". اعصاب همه خرد
شدهاست. دلت میخواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
و این ماجرا ها تمام نشدنی استو ووشاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین
شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
بچه شرقی شدید سرفه میکند. مادر به او میگوید "نکن". بعد هم بچه را
دعوا میکند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هممیزند.
2- بچه غربی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. پدر بهاو
میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانشبدهد.
بچه یورتمه کنان بطرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کارمهمی
انجام میدهد.
بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. اورا بزور و کشان
کشان بیرون میبرند. بچه زِر میزند.بچه شرقی غر میزند ونمیخواهد از
مغازه بیرون برود. قربان صدقه اش میروند و وعده شکلات و بستنیمیدهند.
بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارجمیشود.
مشغول چانه زدن بر سر تعداد بستنی است.
3- بچه غربی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند.
مادر گوش میدهد، اماعکسالعملی نشان نمیدهد.
بچه شرقی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادرتعریف میکند.
مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرونبکشد، گوش
میدهد. به بچه میگوید: "اون فقیره. واسه همین بیتربیته. تو باهاش بازی
نکن!" ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شدهام!!)
..... 4- بچه غربی بستنی میخورد. مادر به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
بچه شرقی بستنی میخورد. مادر دور دهانش را پاک میکند
.... 5- بچه شرقی زرمیزند. مادر دعوایش میکند. پدر به مادر میتوپد که
بچه را دعوا نکن. بچه لگدیحواله پدر میکند. مادر میخندد. پدر بچه را
دعوا میکند . بچه شرقی زر میزند. باز هم به او وعده و رشوه میدهند(بچه
غربی کلاً زیاد زر نمیزند)
6- بچه غربی زمین خوردهاست. بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.
بچه شرقی زمینخوردهاست. مادر توی سرش میزند .
بچه را بلند میکند ومثل کیسه سیبزمینی میتکاند. بچه میترسد و جیغ
میکشد. مادر گونه میخراشد. هردو مفصل هوار میکشند. بعد بچه میرود
بازی کند. مادر آینه درمیآورد تا آرایشش را کنترل کند.
7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفتهاست. مادر از کیفش کاغذ و
مدادرنگی بیرون میآورد. بچه مشغول میشود.
در مطب دکتر حوصله بچهشرقی سر رفته است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد.
یک صورتحساب از کیفشدرمیآورد. یک خودکار ته کیفش پیدا میکند. اول کلی
"ها" میکند و نوک زبانشمیزند تا بنویسد. بچه دو خط میکشد. رنگ ندارد
و جذبش نمیکند. از جایش بکندمیشود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل
گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشدلاینقطع میگوید "نرو، نکن، نگو، دست
نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، بهپدرت میگم ...". اعصاب همه خرد
شدهاست. دلت میخواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
و این ماجرا ها تمام نشدنی استو ووشاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین
شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89/2/7 توسط خودش