سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناگفته ها

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی

*****************************

ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است

*****************************

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است

****************************

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان

***************************

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

***************************

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند

*************************

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود




نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/12 توسط خودش
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: "نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید."یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.شیطان خندید و پاسخ داد: "فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان "شک" است و آن یکی "عقدة حقارت". تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند


نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/12 توسط خودش

یک پایان تلخ ، همیشه بهتر از یک تلخی بی پایانه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
فیلسوفی میگوید :
مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثر ما
به اندازه یک چراغ موشی از آن استفاده میکنیم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دل اگه تنها نبود جا برای مهمون نمیذاشت ، کوه اگه عاشق نبود ، سر به بیابون نمیذاشت . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ناکامی یعنی تاخیر ، نه شکست
مسیر انحرافی موقت است ، نه کوچه بن بست . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی آدم همه چیزش رو توی زندگی از دست میده
توی بهترین شرایط قرار داره ، چون از اون به بعد فقط میتونه پیشرفت کنه . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مستمند کسی است که دشواری و سخنی ندیده باشد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دروغ مثل برف است ، که هرچه آنرا بغلتانند بزرکتر میشود . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
موفقیت ، یک درصد نبوغ ، ?? درصد زحمت کشیدن است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مطمئن باش ، حرفهایت هرچند تکراری باشد ، یکی هست که به آنها گوش میدهد
آن کسی نیست جز خدا . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دخترم ، من روی بند زیاد راه رفتم ، اما باور کن روی زمین در یک خط راست رفتن
هزار بار سخت تر است
(قسمتی از نامه چارلی چاپلین به دخترش)
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هیچوقت نگو وقت ندارم ، به تو همان اندازه زمان داده شده
که به انیشتین داده شده بود . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پرستویی که مقصدش را در کوچ میبیند از خراب شدن لانه اش نمیهراسد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امروز ما آدم ها به جای اینکه دنبال خواب راحت باشیم دنبال تخت خواب راحت هستیم
رندگی قشنگ شده اما خوشمزه نیست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اموخته ام قبل از آنکه ما را بفهمند دیگران را درک کنم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ارزش محبت به استمرار ان است ، نه به اندازه آن . . .




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/11 توسط خودش
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
- در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
- در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم میکند.
- در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
- در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود میسازد.
- در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم.
- در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان میدهند.
- در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است.
- در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

- در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
- در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
- در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.
- در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر میکند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت میشود.
- در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
- در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/10/9 توسط خودش
<      1   2   3   4      
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : خودش[66]
نویسندگان وبلاگ :
گل بارون زده (@)[2]

عسل (@)[19]

حامد (@)[18]

بهار (@)[6]



hese.gharib10@yahoo.com
bahar 20

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس